با امکانات و علم و دانشی که در دنیا وجود دارد، میبایستی همه کودکان دنیا در آرامش میخوابیدند و با لذت صبح را آغاز میکردند. میبایستی همه جور امکانات برای تفریح، شادی و بازی کودکان فراهم بود. همه کودکان میبایستی با حرمت و منزلت زندگی میکردند آنچنان که شایسته مقام این انسانهای کوچک و مهم و عزیز است. میبایستی شرایطی فراهم میبود که کودک کودک بود و کسی حق خدشه وارد کردن به دنیای زیبا و پر ابتکار کودکیش را نمیداشت. اگر دنیای عادل وسیستمی انسانی وجود داشت، هیچ کودکی ربوده نمیشد، به بردگی گرفته نمیشد، هیچ کودکی مجبور نبود صحنه مرگ عزیزانش را ببیند، مجبور شود خانه و کاشانه اش را رها کند وآواره بیابان شود، زیر آفتاب ۴۰ درجه بدون آب و غذا بدترین صحنهها را تجربه کند و مرگ را جلو چشمانش ببیند، صحنه وحشتناک اعدام انسانی را تماشاگر باشد، به زندان برود و بدترین تحقیرها به او روا شود. هیچ کودکی نمیبایستی اعدام میشد.
به راستی یک کودک چقدر توان کشیدن بار این همه مصائب را دارد؟ تا چه حد میتواند خون ریزی ببیند؟ شاهد صحنه های قتل و کشتار را باشد؟ اندوه ناگواراز دست دادن اطرافیانش را به دوش بکشد؟ چطور میتواند به زندگی ادامه دهد با وجودی که همه امکانات و زیباییهای زندگیش را به نابودی کشیده اند؟ آیا این کودکان آیندهای خواهند داشت؟
اینها همه نگرانی افرادی است که نظاره گر تصاویر وحشیانه ویرانی زندگی انسانها و مهمتر از همه زندگی کودکان هستند. براستی زمانی که دولتها و نیروهای تروریستی اسلامی اینچنین به جان مردم افتاده اند، خود ما تا چه اندازه میتوانیم از این ویرانیها در زندگی کودکانمان تا حدی جلو گیری کنیم؟ آیا این ضررها به زندگی کودکان قابل جبران هستند؟
عدهای فکر میکنند که کودکی ای که با مشکلات، ناملایمات و مصائب زیادی همراه بوده به آیندهای ناموفق ختم میشود. ولی پژوهشهای متعددی که از افراد زیادی که در خانوادههای پر مشکل، معتاد و بیماران روانی بزرگ شده اند انجام شده است، این نطریه را تایید نمیکند. مسلما دوران کودکی در زندگی اشخاص تاثیر زیادی دارد ولی صرفاً محرومیت و مشکلات زندگی نمیتواند او را به فردی بی ثبات و ناموفق تبدیل کند.
به کودکان بازمانده از جنایات و آدمکشیهای جمهوری اسلامی مثلا در دهه ۶۰ نگاه کنیم. الگوهای بسیاری وجود دارد که با وجود اینکه حکومت اسلامی عزیزانشان، پدر و مادر و نزدیکانشان را به جرم داشتن فعالیت سیاسی کشت و زندگیشان را تقریبا به نابودی کشیدولی بسیاری از آنها توانسته اند با کمک بزرگسالان دیگر زندگی نرمال و حتی موفقی برای خود بسازند. نمونههایش در خارج کشور بسیارند. هر چند آنها بار عظیم این غم را و بارنفرت از رژیمی که پیام آور مرگ بوده و مسبب همه این نگونبختی هاست همیشه به همراه خواهند داشت.
هاروارد گلدستین تحقیقی از یک گروه سالخورده که همگی در یک یتیم خانه قبل از جنگ جهانی بزرگ شده بودند انجام داده است. شرایط در یتیم خانه بسیار سخت و طاقت فرسا بود. تربیتی محدود، مذهبی و تنگ نظر با تنبیه بدنی شدید و روزانه. بر عکس انتظاراتای و پیشداوریهایی که در مورد کودکانی که در این شرایط بزرگ میشوند، وجود دارد، این اشخاص به انسانهایی خوب و محکم با توانائی بالا در بزرگسالی تبدیل شدند. در حقیقت این انسانها در مقایسه با اطرافیانشان قوی تر و علاقهشان به زندگی بیشتر بود. پژوهشهای زیادی از این دست ثابت میکند که فقط صرف وجود سختی و بدبختی در کودکی نمیتواند مانع از موفقیت انسان در بزرگسالی شود.
انسانها زاده میشوند که زندگی کنند. میل به یک زندگی خوب و امید به داشتن یک آینده پربار جوامع انسانی را از اولیهترین مراحل به پیشرفتهای اعجاب آور تکنیک و دانش سوق داده است. این امید در طول تاریخ بشری باعث غلبه انسانها بر مصائب بسیاری بوده است. در کوههای شنگال کودکانی که از تشنگی و گرسنگی و گرما مرگ را بارها در نزدیکی خود دیدند، با دیدن یک بطری آب و مقداری غذا امید شان به زندگی برمیگشت. این توانائی که در انسانها هست را باید مورد توجه قرار داد.
میل به زندگی به راحتی از بین نمیرود. هر چند که هیولاهایی اسلامی که فقط فرهنگ مرگ و عزا را در جامعه رواج داده اند، فقر و نگونبختی را به جامعه تحمیل کرده اند باعث نابودی امیدها و زندگیهای زیادی شده اند و آمار خود کشی افزایش بسیاری یافته است. ولی خود ما در تغییر این روند در اطرافیان خود کاملاً میتوانیم موثر باشیم. کورسویی امید میتواند میل به زندگی را در انسانها باز گرداند. کودکان زیادی را میتوانیم از داشتن احساس بدبختی نجات دهیم و به زندگی امیدوار کنیم. حتی میل به مبارزه علیه رژیمی که مسبب همه این مصیبتها در کشوری پر از امکانات است، میتواند روند ناامیدی انسانی را تغییر دهد وامید را به او باز گرداند.
خود من به عنوان کسی که ۱۵ سال است با جوانانی که با مشکلات بسیاری در کودکی مواجه بوده اند کار میکنم، و در این زمینه تا توانستهام مطالعه و تحقیق کردهام میتوانم بگویم که اکثریت انسانها توانائی غلبه بر انواع مشکلات و دردها را دارند. این توانائی بخصوص در کودکان بیشتر است. از نزدیک شاهد بهبودی کودکان زیادی بودهام. کودکانی که به یمن وجود طالبان در افغانستان و ایران درسن نوجوانی بیسواد هستند، در زندگیشان فقط با فقر، جنگ، تحقیر و بی حقوقی دست و پنجه نرم کرده اند ولی توانسته اند بر مشکلات غلبه کنند و در بزرگسالی موفقیتهای بسیاری کسب کنند.
هدف من از نوشتن این سطورسعی در نشان دادن قدرتی که خود ما انسانها در تغییر این وضع داریم است. ترس و نگرانی از تصاویر سیاه و ناامید کنندهای که زندگی انسانها را تحت الشعاع قرار داده بایستی تبدیل به امید به بهتر شدن و تغییر این اوضاع بشود. همه ما به عنوان بزرگسالان باید به میدان بیاییم. نگذاریم کودکان بیشتر از این آسیب ببینند. با کمکهای حتی کوچک که از همه بر میاید میتوان بخش زیادی از آسیبها ی وارد شده به کودکان اطرافمان را بهبود ببخشیم. دانش زیاد و تخصص بخصوصی لازم نیست همه ما قادر به نجات کودکان اطرافمان از کابوسهایی که نیروهای وحشی اسلامیست برایشان بوجود آورده اند هستیم.
در شمارههای آینده سعی میکنم این موضوع را بیشتر بشکافم