هر ساله تعداد زیادی کودک و نوجوان از کشورهای خاورمیانه و بخصوص کشورهای اسلام زده مجبور به ترک عزیزانشان میشوند و مهاجرت میکنند.
تعداد این نوجوانان هر ساله بیشتر شده است. امسال از سالهای قبل هم کودکان و نوجوانان بیشتری به اروپا مهاجرت کرده اند. در میان آنها تعداد زیادی کودکان با پیشینه افغان هستند که اکثرا در ایران بزرگ شده اند و یا دوران نوجوانیشان را در ایران گذرانده اند. مصاحبهای که ملاحظه میکنید از سحر
نوجوان ایرانی- افغان است.
سلام سحر عزیز؛ تو در ایران بدنیا آمدی از مادر و پدر افغانستانی٬ میشه بگی وضعیتت چطور بود؟
– من در ایران بدنیا امدم ولی هیچوقت خودم را ایرانی نمیدونستم. همیشه فکر میکردم با همه فرق دارم. خیلی وقتها احساس بدی داشتم. فکر میکردم چون افغانی هستم همه جور بدی به من نگاه میکنند.
میتونستی به مدرسه بری؟
– نه چون ما شناسنامه نداشتیم و هزینه هم خیلی بالا بود.
چقدر باید پول میدادید؟
– خیلی زیاد و چون ما کارت نداشتیم بیشتر باید هزینه میدادیم. مقدارش را نمیدانم ولی اینقدر برای ما زیاد بود که مامانم اصلا نمیتوانست ما را به مدرسه بفرستد.
دوست داشتی به مدرسه بری؟
خیلی زیاد. خواهر و برادرم هم همینطور. همیشه حسرت میخوردیم وقتی میدیدیم بچهها به مدرسه میروند. دلم برای انیفرم پوشیدن، برای لمس کردن کتابهای درسی، برای روی صندلی مدرسه نشستن، لک میزد من خیلی وقتها گریه میکردم. میشنیدیم بعضیها به ما میگفتند خوب معلومه نباید مدرسه بروی چون تو افغان هستی.
چه احساسی میکردی؟
– خیلی ناراحت میشدم. چرا ما نباید حق میداشتیم؟ مگر ما انسان نبودیم. من که به سوئد آمدم فقط ۱۵ سالم بود. فورا من را خود دولت و اداره سوسیال در مدرسه ثبت نام کردند. لباس و محل زندگی بهم دادند. من را مثل بچههای سوئدی میبینند. من اصلا اینجا احساس بدی از اینکه مادر و پدرم در افغانستان متولد شده اند ندارم. اینجا در مدرسه سیاه و سفید، افغانی، آفریقایی، سوئدی همه برابرند. کسی تحقیر نمیشود. رفتن به مدرسه اجباری است و مجانی برای همه.
خوب تو که در ایران جایی که متولد شدی اجازه مدرسه رفتن نداشتی و اینجا سر کلاسی رفتی که همه در درس اقلا ۷ سال از تو جلو تر بودند در مدرسه
چطور میگذره؟
– راستش خجالت میکشم. هنوز دارم چوب اون محرومیتها را میخورم. من شبانه روز هم درس بخونم نمیتونم به بچههای اینجا برسم. ولی کمکم میکنند. اینجا مردم خیلی جالبند. دوست دارند به بقیه کمک کنند. من خیلی کمک گرفتم. الان کمی راه افتادم و دارم تا حدی زبانم و ریاضی را بهتر و بهتر میکنم. مطمئن هستم با تلاش خودم و کمکی که میگیرم آینده خوبی خواهم داشت.من در ایران از رفتن به مدرسه و حقوق زیادی محروم بودم. الان به دخترانی فکر میکنم که نه تنها از رفتن به مدرسه محروم هستند، نه تنها حقوقی ندارند بلکه خیلی زود شوهرشان میدهند. دور و بر ما زیاد بودند که خیلی کوچک شوهرشان میدادند.
برای تو هم پیش آمد؟
– آره. مادرم مجبور شد من را شوهر بده. یعنی من را بفروشه. تا بتونه برامون غذا بخره، وگرنه چکار میکرد!؟
فکر میکنی چرا پدر و مادری را که خیلی بچههاشون را دوست دارندحاضر میشوند کودکانشان را مجبور کنند ازدواج کند؟
– از فقره چون پول ندارند. مجبور میشن. به خاطر اینکه نمیتوانند هزینه زندگیشان را تامین کنند.
یعنی تو به مادرت حق میدی؟
– راستش نه. نمیتونم حق بدم. بعضی وقتها اینقدر عصبانی میشم که داد میزنم. آخه راه دیگری نبود؟ چرا من؟ یعنی همه زندگی من تباه بشه؟ یعنی آینده ام نابود بشه؟ یعنی هر روز زجر بکشم؟ آخه مگه ما در زمان پیغمبر زندگی میکنیم؟
پس وقتایی که داد میزنی به این دلیله؟
– آره.ببخشید که من گاهی مثل دیوانهها هستم ولی دست خودم نیست. (بغضش میترکد و گریه میکند)
سحر فکر میکنی تقصیر کیه؟ چرا اینقدر مردم در ایران اینقدر فقیرند؟
راستش من اونوقت فکر میکردم تقصیر خودمونه. مادرم مقصره، پدرم. نمیدونم اصلا فکر میکردم تقصیر کیه یا نه. فکر میکردم زندگی همینه. فکر میکردم همه ذلّت میکشند. گاهی که با مادرم خونه پولدارها میرفتم و میدیدم بچههای آنها
چقدر وسایل جالب دارند، اتاق زیبا لباسهای قشنگ دیگر دلم نمیخواست نماز بخوانم. اگر هم از ترس مامان مجبور بودم الکی شعر میخوندم. مامان
همیشه میگفت عدل خدا. این بود؟ ازش که میپرسیدم مامان این عدله میگفت زبانت را گاز بگیر. اینجا در سوئد هم همه اعتقادی که داشتم کامل از بین رفت. من هرگز دوست نداشتم چادر سرم کنم. از چادر متنفر بودم. ولی جایی که ما زندگی میکردیم باید با چادر سر میکردیم و بیرون میرفتیم.
الان که فکرش را میکنم میبینم درسوئد این دولته که به ما میرسه. علاوه بر غذا، لباس و مسکن، پول تو جیبی بهمون میده. با احترام زندگی میکنم. تو ایران که دائم میشنیدیم که یکی از حکومتیها پول زیادی دزدیده. خوب اونها پول مردمه که میدزدند. بجای اینکه بچههای فقیر را کمک کنند و یا کسی مثل من به مدرسه بره.
ممنون سحر جان از اینکه امکان دادی باتو صحبت کنم.امیدوارم حوصله داشته باشی و این صحبتها را ادامه بدهیم.