میلیونها نفر مهاجر و پناهنده سال سخت و پرمشقتی را پشت سر گذاشتند و هزاران کودک در حین این مهاجرت از بین رفتند.
درگذر از دریای سیاه بیش از هزار کودک جان خود را از دست دادند که آیلان کودک سوری سمبل آنها شد.
تعداد زیادی از این کودکان بعد از این که به اروپا راه یافتند، ناپدید شدند و گمان می رود که توسط باندهای قاچاق ربوده شده باشند.
تعداد دیگری هم در کمپ ها مورد اذیت و استفاده جنسی واقع شدند و تعداد دیگری هم مورد استثمار در محل کارهای سیاه و قاچاق قرار می گیرند. تمام خبرهای سال گذشته از این قرار بود: نسل تازه نفس و کوچک دیگری در حال نابودی است و در آوارگی به سر می برد. نسلی که می توانست در بهترین مدرسه درس بخواند و رشد کند. حالا بدون پدر و مادر در مکتب خانه های قرآن ترکیه مجبور است تنها قران بیاموزد و جایی برای ادامه ی تحصیل اش وجود ندارد. گاهی نامه هایی از شاگردانم به دستم می رسد.
همه بدین مضمون: خسته ام، نا امیدم، دلم برای وطنم تنگ شده، می خواهم برگردم، پس کی از اینجا راحت می شویم؟ دلم برای خانواده ام تنگ است؟ از پدرم خبری ندارم. تنها برادرم رفت حلب و دیگر برنگشت… این نامه ها را باید تک تک جواب بدهم. بگویم که که زندگی ادامه دارد و امید است و خستگی برای کسانی که زندگی را دوست می دارند معنایی ندارد و درد دوری و ناباوری مرگ پدر و مادر را بیاندازم گردن گذشت زمان تا بتوانم کمی و فقط کمی التیام ببخشم.
مسافران این راه ناخواسته بهار را در کنار سیم خاردارهای مرز می گذرانند و چشم امید به آینده ای بهتر را دارند. آرزو دارم با سر برآوردن اولین شکوفه ها، آنها هم به سرپناه و جای امنی برسند. *